بیدل دهلوی » غزلیات - غزل شمارهٔ ۱۸۳۲

صبا ای پیک مشتاقان قدم فهمیده نه سویش که رنگم می‌پرد گر می‌تپد گرد از سرکویش نفس تا می‌کشم در نالهٔ زنجیر می‌غلتم گرفتارم نمی‌دانم چه مضمونست گیسویش تو هم ای دیده محو شوق باش و بیخودیها کن که عالم … ادامه 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات - غزل ۴۲۶

دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی‌بینم دلی بی‌غم کجا جویم که در عالم نمی‌بینم دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی‌آید دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی‌بینم مرا رازیست اندر دل به خون … ادامه 

بیدل دهلوی » غزلیات - غزل شمارهٔ ۱۹۶۴

با هیچ‌کس حدیث نگفتن نگفته‌ام در گوش خویش گفته‌ام و من نگفته‌ام زان نور بی‌زوال که در پردهٔ دل است با آفتاب آن‌همه روشن نگفته‌ام این دشت و در به ذوق چه خمیازه می‌کشد رمز جهان جیب به دامن نگفته‌ام … ادامه 

بیدل دهلوی » غزلیات - غزل شمارهٔ ۲۲۷

طرح قیامتی ز جگر می‌کشیم ما نقاش ناله‌ایم و اثر می‌کشیم ما توفان نفس نهنگ محیط تحیریم آفاق را چو آینه در می‌کشیم ما ظالم کند به صحبت ما دل ز کین تهی از جیب سنگ نقد شرر می‌کشیم ما … ادامه 

بیدل دهلوی » غزلیات - غزل شمارهٔ ۹۴۹

نگه ز روی تو تا کامیاب می‌گردد تحیر آینهٔ آفتاب می‌گردد زگرمجوشی لعلت به‌کسوت تبخال حباب بر لب ساغرکباب می‌گردد چه نشئه بود ندانم به ساغر طلبت که هوشیاری و مستی خراب می‌گردد نگاه من به‌گل عارض عرقناکت شناوری‌ست‌ که … ادامه 

همام تبریزی » غزلیات - شمارهٔ ۱۶۲

ای آرزوی چشمم رویت به خواب دیدن دوری نمی‌تواند پیوند ما بریدن ترسم که جان شیرین هجران به لب رساند تا وقت آن که باشد ما را به هم رسیدن موقوف التفاتم تا کی رسد اجازت از دوست یک اشارت … ادامه